معنی ادریس (ع)
حل جدول
پیامبر خیاط
لغت نامه دهخدا
ادریس. [اِ] (اِخ) افندی. رجوع به محمد افندی ادریس... شود.
ادریس. [اِ] (اِخ) بتلیسی یا بدلیسی. از امرای کرد و مورخین. رجوع به ادریس بن حسام بدلیسی شود.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابن یزید العودی مکنی به ابی عبداﷲ. تابعی است.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابن ادریس یا ادریس ثانی. دومین از ادارسه (177- 213 هَ. ق.).
ادریس. [اِ] (اِخ) ادریس اول. مؤسس سلسله ٔ ادارسه (172- 177هَ. ق.). رجوع به ادریس علوی شود.
ادریس. [اِ] (اِخ) المأمون. رجوع به ابوالعلاء ادریس المأمون شود.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابن شیخ پاشا. او راست: شرحی بر فرائض السراجیه. وفات او بسال 858 هَ. ق. بود.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابن یَرد. نام پیغامبری است. رجوع به ادریس شود.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابن سلیمان بن ابی حفصه. رجوع به ابو سلیمان ادریس... شود.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابوالعلاء محمدبن عثمان بن عفیف الدین عامری شوشی، از مردم شوش، قلعه ای در شرقی دجله ٔ موصل. او محدث و امام مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد بود.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابواسمعیل. تابعی است.
ادریس. [اِ] (اِخ) ابن بشام شینی. شاعریست از مردم اندلس.
ادریس. [اِ] (اِخ) شریف بن علی بن عبداللّ̍ه. او راست: کنزالاخبار.
فرهنگ فارسی آزاد
اِدْرِیْس، نامش در سوره های مریم و انبیاء آمده است. بفرمودهء حق، اوّلین کسی است که تدریس حکمت نمود بقوله تعالی: " اوّل من تدرّس بالحکمه هو ادریس لذا سمی بهذالاسم و او را هرمس نیز گفته اند و در هر لسانی باسمی موسوم است و در هر فنّی از فنونِ حکمت، بیانات کافیه وافیه فرموده اند " (صفحه 110 اقتدارات)،
معادل ابجد
345